ای شب از رويای تو رنگين شده سينه از عطر توام سنگين شده ای به روی چشم من گسترده خويش شاديم بخشيده از اندوه بيش همچو بارانی که شويد جسم خاک هستيم زآلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سايه ی مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرين شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشيدها در هجوم , ...ادامه مطلب
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چندمحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسیدهم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقابفرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند قند آمیخته با گل نه علاج دل ماستبوسهای چند برآمیز به دشنامی چند زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذرتا خ, ...ادامه مطلب
پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر استآنچه آن را کوه خواندم پرتگاهی دیگر استشاید از اول نباید عاشق هم می شدیماین درست اما جدایی اشتباهی دیگر استدر شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکناین قضاوات انتقام از بی گناهی دیگر استروزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بوداینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر استدرد دل کردن برای چشم ظاهر بین خطاستآنچه با آیینه خواهم گفت، آهی دیگر است ,پشت روز روشنم شام سیاهی دیگر است ...ادامه مطلب
خاطراتت بیهوده از تو می گویند ! جا نمانده ست از تو ، دیگر یادی ... (علیرضا جشنیان) ,علیرضا جشنیان,وبلاگ علیرضا جشنیان ...ادامه مطلب
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی میکند؟زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی میکند؟ ماهیان روی خاک و ماهیان روی آبوقت مردن ،ساحل و دریا چه فرقی میکند؟ سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیستجای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟ یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کردتلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند؟ هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیستخانهی من با خیابانها چه فرقی میکند؟ مثل سنگی زیر آب از خویش میپرسم مدامماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟ فرصت امروز هم با وعدهی فردا گذشتبیوفا! امروز با فردا چه فرقی می کند؟ ,بی وفا امروز با فردا چه فرقی می کند ...ادامه مطلب
این دو بیتی از اشعار خودم به نام نغمه ی ماندگار ... مث ماهی که پشت ابر می مونه باید عشقت رو هی مخفی بدارم ... نمیدونم چه شب هایی رو تا صبح بیادت قلبمو راضی بزارم !!! (علیرضا جشنیان), ...ادامه مطلب
دیوانه ی محبت جانانه ام هنوز دست از دلم بدار که دیوانه ام هنوز عمری به گرد شمع جمال تو گشته ام و آتش نخورده بر پر پروانه ام هنوز در خانه ای که دولت وصل تو یافتم چون حلقه بسته بر در خانه ام هنوز زین خانه رم مکن کز آهو وشان شهر کس جز تو ره نجسته به کاشانه ام هنوز ای دوست قصه ای ز محبت بگو که من طفلم بطبع و طالب افسانه ام هنوز (پژمان بختیاری),دیوانه ی محبت جانانه ام هنوز ...ادامه مطلب
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای دشمن از دوست ندانسته و نشناختهای من ز فکر تو به خود نیز نمیپردازم نازنینا تو دل از من به که پرداختهای چند شبها به غم روی تو روز آوردم که تو یک روز نپرسیده و ننواختهای گفته بودم که دل از دست تو بیرون آرم بازدیدم که قوی پنجه درانداختهای تا شکاری ز کمند سر زلفت نجهد ز ابروان و مژهها تیر و کمان ساختهای لاجرم صید دلی در همه شیراز نماند که نه با تیر و کمان در پی او تاختهای ماه و خورشید و پری و آدمی اندر نظرت همه هیچند که سر بر همه افراختهای با همه جلوه طاووس و خرامیدن کبک عیبت آنست که بی مهرتر از فاختهای هر که میبیندم از جور غمت میگوید سعدیا بر تو چه رنجست که بگداختهای بیم ماتست در این بازی بیهوده مرا چه کنم دست تو بردی که دغل باختهای (سعدی ) ,من ز فکر تو ...ادامه مطلب
تقدیم به بهترین اتفاق زندگیم : عشق رازیست میان من و او رفته از دیده ام اما؛ همه جا "نغمه"ی او ... (علیرضا جشنیان), ...ادامه مطلب